واكاوی بنیانهای نظری آزادی و عدالت در ادیان توحیدی-بخش اول
اسدالله افشار
اشاره
آزادى با عدالت پیوند ناگسستنى دارد و این پیوند که پیوند بین علت و معلول است، نزدیکترین و شدیدترین پیوندهاست. عدالت، علّت است و آزادى معلول آن. آزادى ازعدالت سرچشمه گرفته و مرکزیّت در ارزشها با عدالت است. والاترین ارزش و بلندترین کرامت انسان، اجراى عدالت است که با آن، ارزش هاى دیگر نیز تحقق مىیابند. هدف رسالت رسولان خدا، اقامه عدل و اجراى عدالت بوده است و وظیفه مردم دربرابر رسالت پیامبران، استمرار این رسالت و تداوم پیام آنهاست و مردم باید همانند پیامبران خدا، در اقامه عدل و اجراى عدالت، سختکوش و تلاشگر باشند. اما با این وجود در نگاه نخستین به مفاهیم آزادی و عدالت، ارتباط و هماهنگی خاصی میان این دو مفهوم نمی یابیم و آنچه را از این دو مفهوم دریافت می کنیم دو گانگی و تا حدی بیگانگی است. لیکن پس از بررسی این دو حقیقت و دریافت واقعیت آنها، هیچ گونه بیگانگی را در این دو مفهوم درک نمی کنیم و درمی یابیم که وابستگی میان آنها به اندازه ای است که هر کدام با نبود دیگری، تحقق نیافته و به وجود نمی آید; آزادی از عدالت سرچشمه می گیرد و عدالت در پناه آزادی اجرا می گردد و درنتیجه، پیدایش یکی ازآنها بدون دیگری امکان ندارد. تلاش ما در این مقاله، روشنگری حقیقت این دو مفهوم می باشد.
آزادی و عدالت از جمله آرمانهای مشترك تمامی انسانها
آزادی و عدالت از جمله آرمانهای مشتركی است كه برای تمامی انسانها در تمامی ادوار، موضوعیت داشته و آنان را در سودای نیل بدان، به تكاپو واداشته است. دشواری و موانع طبیعی موجود بر سر راه آزادی و عدالت در ادوار اخیر، با عوارض دیگری همراه شده كه خود از شدت نیاز و طلب انسانها برخاسته و در عین حال، كار را بر طالبان صادق آنها دشوارتر ساخته است. انفصال این دو آرمان مشترك بشری از مصادر اصلی خویش و مقابلنشانی آنها، دو عارضهایست كه مولود دو مكتب مدعی و رقیب یكی دو سدة اخیر در عرصه سیا سی و اجتماعی است.
این یادداشت درصدد است تا با واكاوی بنیانهای نظری آزادی و عدالت در ادیان توحیدی و مشخصاً در اسلام و نشاندادن تمایزات آن با برداشتهای ناقص و سویافتة برخی مکاتب غیرالهی از این دو آرمان، درك متوازن و متعادلتری از آنها ارائه نماید تا بی هرگونه تنازل در فحوای اصیل آنها یا بروز تقابل میانشان، بتوان از مواهب هر دو در مسیر رشد و كمال فردی و اجتماعی بهرهمند شد.
بیان مسئله
با این كه «آزادی» و «عدالت» از معدود مفاهیمیاند كه مرزهای قومی- فرهنگی را در نوردیده و به یك ارزش فراگیر انسانی بدل شدهاند، با این وصف مضامین آنها همچنان آغشته به تصورات تاریخی و تعبیر و تفسیرهای خاص مرامی است. به لحاظ تاریخی، لااقل به چهار تجربه تأثیرگذار در شكلدهی به برداشتهای سویافته از مقوله آزادی میتوان اشاره كرد:
1- تجربه قرون وسطای مسیحی كه به تقابل میان دین و آزادی دامن زده است.
2- تجربه كشورهای استبدادی، نظیر گذشته جامعه ایران كه با طلوع آزادیهای نسبی، بلافاصله دورههایی از اغتشاش و آشوب از راه میرسیده است.
3- تجربه نظام سرمایهداری كه با حمایت یكجانبه از فعالیتهای آزاد بنگاههای اقتصادی، رعایت عدالت در كنترل و توزیع منابع و امكانات را مورد تغافل قرار داده است.
4- تجربه متأخرجوامع غربی كه گسترش و بسط آزادیهای فردی در آن، موجب رواج انواع بیمبالاتیهای دینی و اخلاقی گردیده است.
این تجربیات اگر چه خود، زمینهساز مطالبات جدی و گستردهتر آزادی در بین مردم شدهاند، در عین حال موجب بروز برخی نگرانی و احتیاطها در قبال آن نیز گردیدهاند؛ چرا كه آن را نه در تلائم، بلكه در چالش با آرمانهای دیگری چون «دین»، «نظم»، «عدالت» و «اخلاق» قرار میدادهاند.
تجربه عملی مساواتطلبی سوسیالیستی، خصوصاً نمونههای پیاده شده دولتی آن نیز همین نوع عوارض و آثار را در ذهنیت مردمان باقی گذارده است؛ یعنی ضمن پدید آوردن نوعی احتیاط و سوءظن، بر میزان حساسیت طالبان «عدالت» افزوده و آنان را نسبت به عوارض آسیبزا و تبعات ناشی از پیشبرد بیمحابا و بیتناسب آن، بیش از پیش دلنگران ساخته است.
ضربه دوم به این دو آرمان بلند انسانی، از تقلیلگراییهای ایدئولوژیك مدافعان تنگنظر آنها وارد آمده است؛ بدین معنا كه برخی از مكاتب سیاسی با به انحصار درآوردن این مقولات، تعبیر و تفسیرهای مرامی خود را از آنها بهعنوان منظور غایی و معنای اصیل آزادی و عدالت جا زدهاند. به همین روست كه در ادبیات سیاسی امروزی، میان آزادی به معنای عام و لیبرال- دمكراسی به مثابة یك تجربه و تلقی خاص از آن، مرز روشن و مفارقی وجود ندارد و نمیتوان به راحتی برداشت و الگوی دیگری را از آن، تصویر و تصور كرد. همین تقلیلگرایی، در موضوع عدالت و تعبیر سوسیالیستی از آن وجود دارد. چنانكه گویی تنها طریق تحقق عدالت، تجربه ناموفق نظامهای سوسیالیستی درجهان بوده است و با ناكامی سوسیالیسم در جهان، پرونده عدالتخواهی و مساواتطلبی هم به خودی خود بسته شده است.
البته فقدان الگوهای متفاوت با تجربه لیبرال- دمكراسی و سوسیالیسم، خود عامل مهمی در شكلگیری این برداشت تقلیلگرایانه از آزادی و عدالت بوده است؛ اما به هیچ رو نمیتواند مانع از تلاش انسانهای حال و آینده برای دستیابی به الگوهای برتر و متفاهمانهتری از این دو آرمان اصیل و پایدار بشری گردد. چنانكه ارزیابیهای نقادانه از این دو تجربه شرقی و غربی عدالت و آزادی در دهههای اخیر، نشان از همین حقیقت دارد كه بشریت در این راه از پای نایستاده و برخلاف رأی و نظر كسانی چون فوكویاما (1992)، هنوز به هیچ نقطة پایانی نرسیده است.
بر خلاف آن تلقی كه تلاش دارد مصادر «دینی» آزادی و عدالت را انكار نماید و آنها را به نوعی در تقابل با آموزههای دینی بنشاند، این مقاله مدعی است كه مصادر اصلی و بنیادی این دو مطلوب ذاتی و آرمان همیشگی بشر، دین و مشخصاً ادیان توحیدی بوده است و با ارجاع و ابتنای بر همین عقبه است كه مفهوم و معنای حقیقی خود را بازمییابند و از افتادن در دام تعابیر یكسویه و افراطی كه به تقابل ناروا میان آنها دامن میزند، مصون میمانند.
قائل شدن مصدر دینی برای آزادی و عدالت، با پیشادینی شمردن آنها به مثابه معیارهای سنجش حقانیت ادیان، هیچ تعارضی ندارند. تفصیل آن را در جای دیگری باید دنبال كرد.
انسان وآزادي
در طول تاريخ بشر، آزادي همواره به عنوان يكي از آرمان هاي مقدس و والا براي افراد و جوامع انساني مطرح بوده و داعيه داران «آزادي خواهي» در ميان همة اقوام و ملل از ارزش و احترام خاصي برخوردار بوده و انسان هاي بزرگ و در خور ستايش به شمار مي رفته اند. آزادي در منظر انسان ها آن چنان مهم و حياتي جلوه مي كرد، كه حاضر شده اند براي نيل به آن متحمل رنج ها و مشقت هاي طاقت فرسا شده و جان و مال و همة هستي خود را در راه آن فدا نمايند و صدها هزار و بلكه ميليون ها نفر در پاي آن جان باخته اند و بي جهت نيست كه وقتي در مقطعي از تاريخ، انديشه اي بنام «ليبراليسم» ظهور مي كند به سرعت در سراسر دنيا منتشر شده و طرفداران زيادي مي يابد، به طوري كه امروزه بسياري از كشورها و شخصيت ها و انديشمندان آنها ليبراليسم را به عنوان يكي از اصول قطعي و برگشت ناپذير نظام و تفكر خود تلقي كرده و به آن مباهات مي كنند.
تعريف آزادي
كلمه آزادي گاه به معناي اختيار و در مقابل جبر به كار مي رود. گاهي نيز مراد از آزاد، انسان حر در مقابل انسان مملوك و برده است. گاهي گفته مي شود فلاني حريّت رأي دارد يعني رأي مستقل دارد در مقابل نظر تقليدي. و بعضي مواقع هم آزادي به مناي اينكه انسان هر كاري را مي خواهد انجام دهد و هر چه را مي پسندد بگويد، بكار مي رود. به عبارت ديگر در گفتار و كردار و رفتار، محدوديت و قيد و بندي نداشته باشد.
برخي نويسندگان غربي براي آزادي حدود دويست تعريف ذكر كرده اند كه بسياري نزديك به هم و بعضي هم متنافي هستند.[1]
در تعريف آزادي، از طرف فلاسفه سياسي، حقوقدانان و متفكران، بحثهاي فراواني طرح شده است، ولي در يك سخن كوتاه و جامع، مي توان آزادي را بدين گونه تعريف كرد: آزادي عبارت است از اينكه هر شخص حقيقي و يا حقوقي اختيار انجام هر كاري را داشته باشد مشروط بر اينكه به ديگري زياني وارد نسازد و در حركت سالم اجتماع و امنيت عمومي و اجتماعي اخلال ايجاد نكند. به همين جهت آزادي با طرح قوانيني ذاتاً محدود مي شود و مبين حدود آزادي اشخاص حقيقي يا حقوقي، قوانين موضوعه اند، قوانيني كه يا ماهيت الهي دارند يا طبق قراردادهاي اجتماعي از ماهيت بشري برخوردارند.[2]
الوسيوس در تعريف آزادي مي گويد: آزاد مرد كسي است كه در زنجير نباشد و گرفتار زندان نباشد و همچون برده از بيم مجازات در وحشت نباشد.[3]
هابز در اين باره مي نويسد: آزاد مرد آن است كه از انجام كاري كه بخواهد، باز داشته نشود.
از ديدگاه كانت آزادي عبارت است ا ز: استقلال از هر چيز، بجز قانون اخلاقي.
شيلينگ نيز در مورد آزادي چنين تعريفي را ارائه مي كند: آزادي نيست جز تعيين مطلق امر نا متعيّن از طريق قوانين ساده هستي.[4]
مفهوم آزادی
اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و نبودن مانع بر سر راه فرد و این که هر کس هر کاری که مایل است و دوست دارد انجام دهد، در هیچ یک از مکتب ها، فرهنگ ها و نظرات فلسفی و اجتماعی به صورت یک ارزش ذکر نشده است. از آزادی بیبندوباری، و آزادی مطلق، هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه بشری اگر فرض کنیم یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد، آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی، به طور طبیعی آزادی بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد و راحتی، امنیت و آسایش آنها را سلب خواهد کرد. پس آزادی انسان به صورت مطلق، نه ممکن است و نه کسی طرفدار آن است و فکر نمیکنم کسی در دنیا باشد که به آزادی مطلق دعوت کند. حتی آنارشیستهایی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین و قیود اجتماعی را سردادند، آنها هم به حدود و قیودی معتقد بودند و در عمل آنها را رعایت میکردند.
خلاصه آزادی به معنای مطلق که انسان هر چه اراده کرد برایش مباح باشد، نه منطقی است و نه ممکن.
بررسي ماهيت و ابعاد آزادی
در بحث ماهيت آزادي از دو بُعد وارد مي شوند: يكي آزادي در ارتباط با فرد و ديگري آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي. در ذیل به بررسی هردو آزادی خواهیم پرداخت:
1- آزادي فردي
آزادي نسبت به فرد آدمي به عنوان يك نياز عميق و اصيل دروني است كه هر فردي به طور طبيعي خواهان آن است، و از عدمش رنج مي برد يعني آزادي در اين بعد يك خواست دروني ذاتي است و مفهوم آن نيز رهايي از قيد و بند و اجبار واكراه مي باشد و هيچ كس منكر اين اصل نيست حتي ديكتاتورها. البته از همين آزادي با مفهوم روشن ممكن است برداشت هاي مختلفي وجود داشته باشد اما دراين اصل كه يك نياز دروني است همه ديدگاه يكساني دارند.
سه عنصر موجب مي شود كه تلقي هاي مختلفي از آزادي وجود داشته باشد:
1- شرايط اجتماعي 2- ضرورت هاي زماني و مكاني 3-اعتقادات حاكم بر جامعه
عامل شرايط اجتماعي با عامل زمان و مكان نسبتي تنگاتنگ دارد و زمان و مكان ضرورت هايي هستند كه شرايط مختلفي را باعث مي شوند.[5]
آزادي فردي از دو بُعد بررسي مي شود: يكي بيروني (آزادي هاي بيروني) و ديگري بُعد دروني (آزادي هاي دروني).
به اين معني كه وقتي آزادي را به معناي رهايي از قيد و بند بدانيم، قيود هم در بيرون از وجود آدمي هستند و هم در درون او، هم مي توانند مادي باشند و به طور فيزيكي انسان را در بند بكشند و هم مي توانند معنوي باشند و از درون، وجود او را تسخير كنند.
تحقق آزادي فردي به طور كامل مشروط به درك درست از قيد و بندهاي بيروني و دروني و حساسيت نسبت به آنهاست. در اين زمينه شهيد بهشتي مي گويد: بشر امروز، آزادي را بيشتر، به معناي قدرت بر انجام آنچه مي خواهد مي فهمد، از نظر او انساني آزادتر است كه بهتر و بيشتر بتواند به خواسته هاي خود- كه غالباً مادي و شخصي است- پاسخ گويد و يك چنين تفسيري از آزادي بدون شك درست نيست... آزادي تنها وقتي معني پيدا مي كند كه تمامي بندها، كه بخش مهمي از آنها بندهاي دروني است از ميان برداشته شود و اين تنها وقتي صورت مي پذيرد كه انسان در كنار قدرت مادي، قدرت معنوي لازم را جهت آزاد ساختن خويشتن خويش از تمامي بندهاي دروني داشته باشد.[6]
2- آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي
تحقق آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي به عوامل زيادي بستگي دارد كه از جمله مهمترين آنها نوع روابط اجتماعي است. از سوي بسياري، آزادي نه به عنوان يك واقعيت اجتماعي بلكه به عنوان يك آرمان ذهني، بيروني و انتزاعي تصور مي شود كه بايد بر جامعه تحصيل شود، در صورتي كه تحقق آزادي در اجتماع در گرو دو عنصر مهم است:
الف) واقيت هاي موجود در جامعه؛
ب) ميزان ظرفيت پذيري جامعه در استفاده صحيح از آزادي درجهت رشد و سازندگي.[7]
عدم توجه به اين دو عنصر و تلاش براي تحميل فهم و تلقي خود از آزادي برجامعه را اشتباه بزرگ و بزرگترين عامل شكست جنبش هاي آزاديخواهانه كشورهاي زير سلطه استبدادي است.
در تحقق آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي بايد به سه نكته توجه داشت:
نکته اول) آزادي حقيقي انتزاعي نسبت به جامعه نيست.
نکته دوم) وظيفه ما ايجاد شرايط مناسب براي رشد طبيعي آزادي است ونه چيز ديگر.
نکته سوم) ايجاد شرايط مناسب بايد با توجه دقيق به ويژگي ها، حساسيت ها و واقعيت هاي جامعه صورت پذيرد نه براساس ايده ها و تصورات ذهني.[8]
شرايط تحقق آزادي در جامعه
بر اساس انديشه و آراء شهيد بهشتي در زمينه آزادي، در يك نگاه تحليلي مي توان شرايط ايجاد و تحقق آزادي را در جامعه در چند مرحله دسته بندي نمود:
1- تعريف دقيق مفهوم و ابعاد آزادي
آزادي نه به معناي طرد فرد مستبد و نه به معناي پاسخ گفتن به تمامي خواسته هاي تك تك افراد جامعه است، بلكه آزادي مفهومي است مثبت كه مي بايد به گونه ايي آنرا ايجاد كرد، فعليت بخشيد و به صورت نهايي اجتماعي در آورد. تا زماني كه آزادي به صورت نهادي اجتماعي در نيامده و استقرار نيافته، جامعه به آزادي دست نخواهد يافت.
2- جلوگيري از سوءاستفاده مخالفان ازآزادي وتبديل آن به يك حربه
دشمن هميشه به دنبال نقاط ضعف است و دقيقاً از همان نقاط است كه ضربه مي زند. تا زماني كه اين نقاط ضعف وجود دارد ، جامعه آسيب پذيراست و درمعرض خطر، و يكي ازنقاط ضعف مهم مااين است كه معناي مفاهيم اساسي اي كه به دنبالش هستيم بدرستي برايمان روشن نيست و نمي دانيم چگونه وازچه راه هايي مي بايد به اهداف خود نائل آييم. دشمن از همين ابهام ها و سرگرداني ها براي ضربه زدن استفاده مي كند.
3- رفع موانع تحقق آزادي
رفع موانع تحقق آزادي خود دو قسمت را شامل مي شود:
الف- از بين بردن روابط اجتماعي نادرست ميراث نظام استبدادي؛
ب- جبران و ترميم آسيبهاي روحي و رواني مردم زير سلطة نظام استبدادي.[9]
براي نيل به آزادي شرايطي لازم است كه مهمترين آن تعهدات است و وظيفه شناسي، ابتكار و خلاقيت و بالاخره روح تعاون و همكاري. دموكراسي تنها در سايه تعهد و احساس مسئوليت كردن و در اداره امور فعالانه شركت نمودن به دست مي آيد. دولت در يك چنين نظامي حكومت نمي كند بلكه هدايت و نظارت مي كند و بيش از آنكه نقش اداره كننده داشته باشد نقش هماهنگ كننده دارد. براي نيل به آزادي و دموكراسي ضرورتاً مي بايد اين روابط اجتماعي را، كه ميراث دوران سياه استبداد و اختناق دودمان پهلوي و حتي 2500 سال استبداد شاهنشاهي است از ميان برداشت.
البته در اين رابطه بايد به يك نكته مهم توجه داشت و آن اينكه هم استبداد و هم آزادي بيش از هر چيز و پيش از هر چيز مساله اي است انساني و به خود انسان مربوط مي شود.
كساني مي توانند آزاد باشند كه طرفدار آزادي كه يك سلسله ويژگيهاي رواني و ظرفيت لازم روحي را كسب كرده باشند يعني سعه صدر، تاهل، وظيفه شناسي، خود جوشي، تحرك، خلاقيت، احترام به قانون و بالاخره روح تعاون و همكاري. اين تغيير يك شرط ضروري است. اگر مردمي نخواهند خود را تغيير دهند تغيير روابط اجتماعي به تنهايي اثري نخواهد داشت و احتمالاً عوارض و نتايج منفي آن خيلي بيش از نتايج مثبت آن خواهد بود.[10]
در بحث آتی این یادداشت به موضوع حد آزادی خواهیم پرداخت.
چهارشنبه: 25 / 07 / 1403- 12 ربیع الثانی 1446- 16 اکتبر 2024
منابع
1ـ پوپر، کارل ریموند. جامعة باز و دشمنان آن (جلد 2) ترجمة عزتالله فولادوند. تهران. خوارزمی. 1365.
2- پوپر، کارل. درس این قرن ترجمة علی پایا. تهران. طرح نو. 1376.
3- تلیس، رابرت بی. فلسفة راولز، ترجمة خشایار دیهیمی. تهران. طرح نو. 1385.
4ـ سروش، عبدالکریم. آیین شهریاری و دینداری. تهران. صراط. 1379.
5- سروش، عبدالکریم. اخلاق خدایان. تهران. طرح نو. 1380.
6- سیدنتاپ، لری. توکویل ترجمة حسن کامشاد. تهران. طرح نو. 1374.
7- شجاعیزند، علیرضا. "مسیرهای محتمل در عرفیشدن ایران " مجلة جامعهشناسی ایران (د. هفتم ش. 1) بهار 1385.
8- (علامة) طباطبایی، محمد حسین. المیزان قم. دارالاسلامیه.
9ـ فروم، اریک. روانکاوی و دین ترجمة آرسن نظریان. تهران. پویش. 1363.
10- فروم، اریک. جزماندیشی مسیحی ترجمة منصور گودرزی. تهران. مروارید. 1378.
11ـ کیوپیت، دان. دریای ایمان ترجمة حسن کامشاد. تهران. طرحنو. 1376.
12ـ مارکوزه، هربرت. و پوپر، کارل ر. انقلاب یا اصلاح ترجمة هوشنگ وزیری. تهران. خوارزمی. 1361.
13ـ مجتهد شبستری، محمد. ایمان و آزادی تهران. طرح نو. 1376.
14ـ مطهری، مرتضی. عدل الهی تهران. صدرا. 1357.
15ـ مطهری، مرتضی. مقدمهای برجهانبینی اسلامی (مجلدات 7 ـ 1) قم. دفتر انتشارات اسلامی. 1362.
16ـ مگی، برایان. سرگذشت فلسفه؛ ترجمة حسن کامشاد. تهران. نشرنی. 1386.
17ـ میل، جان استوارت. در آزادی ترجمة محمود صناعی. تهران. کتابهای جیبی. 1340.
18ـ یاسپرس، کارل. اسپینوزا ترجمة محمد حسن لطفی. تهران. طرح نو. 1375.
19ـ یاسپرس، کارل. مسیح ترجمة احمد سمیعی. تهران. خوارزمی. 1373.
20- یاسپرس، کارل. نیچه و مسیحیت ترجمة عزتالله فولادوند. تهران. سخن. 1380.
21- افشار، اسدالله(1394) ، باز شناسی جایگاه انسان درنظام هستی ، تهران: سفيرارد هال.
22- Fukuyama, Francis. (1992) The End of History and the Last Man, New York: Avon Book inc.
23- Robertson, Roland. (1970) The Sociological Interpretation of Religion, Oxford: Basill Blackwel
[1] - پرسش ها و پاسخ ها: محمدتقي مصباح يزدي، ج 4، ص 11.
[2]- انديشه حوزه: مدير مسئول مصباح عاملي، شماره 21، ص 103 .
[3] - همان، ص 5.
[4] - همان.
[5] - انديشه حوزه: مدير مسئول مصباح عاملي، شماره 21، ص 28 .
[6] - همان؛ صص 30-29 .
[7] همان؛ ص 30.
[8] - همان؛ ص 31.
[9] - همان؛ صص 35-34 .
[10] - همان؛ صص 36-35 .